گوشه دنج یه مامان

...برای یه مامان،از نون شب واجب تر، همین یه گوشه ی دنج

گوشه دنج یه مامان

...برای یه مامان،از نون شب واجب تر، همین یه گوشه ی دنج

باز آمدم.........

بالاخره برگشتم

البته با دست پر و کلی برنامه

می خوام متحول بشم. . .

می دونم که می تونم. . .

خودم رو مجبور کردم هر روز یه پست بزارم حتی اگه شده یه خط 

اینطوری بیشتر پایبند می مونم به برنامه هام!

می خوام روز شمار بنویسم از خودم تا هر  روز یه کار مفید انجام بدم.

اسمش رو  هم می زارم

اخرین روزهای 26 سالگی 


سر اومد زمستون، شکفته بهارون


سر اومد زمستون، شکفته بهارون 
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون 

کوهها لاله زارن، لاله‌ها بیدارن 
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو میکارن 
توی کوهستون، دلش بیداره 
تفنگ و گل و گندم داره میاره 
توی سینه‌اش جان جان جان 

یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره 
سراومد زمستون، شکفته بهارون 
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون 
لبش خنده نور 
دلش شعله شور 
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور 
توی کوهستون، دلش بیداره 
تفنگ و گل و گندم داره میاره 
توی سینه‌اش جان جان جان 

یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره 

به دخترم...

تولد تو 

تولد من است

تولدمان مبارک..............

یادم خود را فراموش

خسته که می شوم

خودم را به یک فنجان چای داغ دعوت می کنم

چایم که تمام می شود

تازه به صرافت می افتم که

قهوه را ترجیح می دادم قبل تر ها...



چقدر دلگیر است گاهی

خود فراموشی ها....


عنوان نداره!

وقتی دوباره تصمیم گرفتم به وبلاگ نویسی فکر می کردم کلی حرف دارم برای گفتن که فقط یه جای دنج می خوام بشینم بنویسمشون، ولی حالا که اینجا هست نمی دونم چرا حرفم نمیاد...یعنی تا میام یه چیزی بنویس کلمه ها فرار می کنن و البته منم اصراری ندارم.

ولی دلم می خواد بنویسم مثل قبل ...