از تو بدم میاد
از تویی که درست مقابلم نشسته
چشم های بی حالت ، حالم را بد می کند
از تو بدم میاد
از تویی که این روز ها حتی حوصله من را هم نداری
از تویی که مدام به جان من نق می زنی و نمی دانی چه مرگت شده
از تو بدم میاد
از تویی که این روزها فقط می خوای بخوابی و نمی دانم با این خواب کوفتی می خوای از چی فرار کنی
از تو بدم میاد
از تویی که خودت نیستی و اصرار داری خود لعنتیت رو به جای من جا بزنی
حالم از این تو بهم میخوره
چراغ ها رو خاموش میکنم که نبینمت
ولی
هنوز یه تصویر گنگی از تو توی آینه هست
همین لحظه قسم می خورم که
اگه بخوای اینطوری ادامه بدی
هرچی آینه هست توی این خونه رو
جمع می کنم
که دیگه هیچ وقت نبینمت.
خلاص
دعوا نکن اینقدر با خودت
خودت گناه داری خب
نه لازمه اصلا لازمه بعضی وقت ها یه چی برداری محکم بکوبی تو سر خودت