گوشه دنج یه مامان

...برای یه مامان،از نون شب واجب تر، همین یه گوشه ی دنج

گوشه دنج یه مامان

...برای یه مامان،از نون شب واجب تر، همین یه گوشه ی دنج

ثبت شد به شماره ی ....در قلبم!

امروز  وقتی داشتم نهار ت رو آماده می کردم، با لحن شیرینت صدام کردی و با دست های مهربونت برام بوس فرستادی (کاری که تازه یاد گرفتی)

آرزو کردم کاش دوربین دستم بود و این لحظه ی با شکوه رو ثبت کرده بود ولی بعد به این نتیجه رسیدم که:

هر چقدرم که دوربین همیشه آماده و در دسترسم باشه...

هر چقدرم که من تو ثبت لحظه ها فرز باشم...

بازم یه صحنه هایی هست که هیچ جوری نمی شه ثبتشون کرد  و هیچ عکاس ماهری از هیچ زاویه ایی نمی تونه بگیرتشون...

این ها فقط سهم منه...سهم یه مامان...سهم من که مادرم!

 

بعد نوشت:من این لحظه ها رو...این صحنه ها رو با هیچی عوض نمی کنم....این ها بهشت منه،من بهشتم رو با دنیا قسمت نمی کنم!

خدایا شکرت...

سه ساله شدیم

ایده آلم بودی

هستی

و خوب می دانم  خواهی ماند...

یه مشت فکر...

من فکر می کنم سمت راست قلبت ،یا شایدم سمت چپ یا حتی بالا یا پایین قلبت،ولش کن جاش مهم نیست ولی بالاخره یه جایی از قلبت هست که مخصوص حرفه!!یعنی توش پر از حرفه.

که این جاهه تو قلبت ،همش داره سیگنال می فرسته بیرون ،دنبال یه هم صحبت ،یکی که سیگنالش مچ باشه باهاش،بعد یهو که آلارم داد کافیه یه کلمه حرف بزنی ،اونوقت همچین فوج فوج  حرف، از اون یه ذره جا میریزن بیرون که خودت هاج و واج می مونی که یعنی من این همه حرف نگفته داشتم؟!!!

کم کم حس می کنی سبک شدی...اون سیگنال هم هرچی قوی تر باشه،یعنی  یه جورایی هم صحبت راست کار خودت رو پیدا کرده باشی که دیگه نور علی نور میشه ،همچین احساس بی وزنی خوبی بهت دست میده که فکر می کنی کل وزنت واسه اون  یه تیکه جاست تو قلبت!!!!

ولی..............

ولی امان از اون روزی که به اون آلارمه بی توجه بشی ،یعنی هی حرفه می خواد بپره بیرون ها ولی توهی  جلوش رو میگیری، حالا به هر دلیلی!!...اونوقته که دیگه بعد یه مدت نه خبری از آلارم هست و نه سیگنالی فرستاده می شه....

تو می مونی و تنهایی و یه دنیا حرف نگفته تو اون یه ذره جا که اینقدر گفته نشدن ،تبدیل شدن به.....به ..... نمیدونم به یه چیز بد که قلبت رو الکی سنگین کرده...و تو الکی الکی دلت گرفته و الکی الکی یهو از همه بیزار می شی و حس می کنی هیچ کی تو این کره خاکی نیست که حرفت رو بفهمه و هزار تا داستان دیگه....در صورتی که خودت بودی که بی توجهی کردی به اون آلارما!!!

پس مواظب باش ،شاید همین لحظه که اون حرفه توکه زبونته و عجیب دلت می خواد  به هم صحبتت بگی ،همون آلارمه باشه!!!

حرف بزن....بگو... بگو که حس بی وزنی خیلی حس خوبیه.....سبک می شی درست مثل پر!!!

پس تجربه اش کن تا دیر نشده! تا اینقدر سنگین نشدی که قلبت بگیره!!که...

 

پ.ن:اصلا یه وقت فکر نکنید که مامان شدم ،دارم ادای مامان ها رو در میارم و نصیحت می کنما!نه!بیشتر با خودم بودم درست مثل اینکه با صدای بلند فکر کنی!!!!!!!!!!!!

 

اولین سلام!



راستش خیلی وقت بود که دنبال یه جایی بودم  بشینم با خودم خلوت کنم.یه جایی که فقط خودم باشم و خودم.
یه گوشه ی دنجی که بتونم گذشته ام رو مرور کنم و به آینده ام فکر کنم،علاقه هام رو به یاد بیارم و ببینم آرزوهام چی بودن،به کدوم هاش رسیدم و به کدومش می تونم که برسم:
اینطوری دیگه گل دخملم نمیشه وسیله ی رسیدن من به آرزوهام،خودم هم یادم نمیره که قبل از اینکه بشم یه مامان،سهیلا بودم!!!
چون مطمئنم تا سهیلا نباشم نمی تونم یه مامان کافی باشم!
واسه همین چیز ها و خیلی چیزهای دیگه که خودتون بهتر از من میدونین هست که می گم واسه یه مامان ،یه گوشه ی دنج از نون شب واجب تره!!!(باور کنید(
.
خلاصه از اون جایی که سهیلا علاقه ی شدیدی به نوشتن،کامپیوتر،اینترنت و کلا تکنولوژی داره ، اینجا شد گوشه ی دنج من!
گوشه ی دنج یه مامان....