گوشه ی دنج!!!!! چه بعید به نظر میاد این روزها برام....
چقدر شلوغ کردم دور و برم رو...
از وقتی یادم میاد همیشه همینطور بودم، میشینم میشنم یهو به تکاپو می افتم، دیگه هیچی جلو دار نیست، یک دفعه می خوام همه ی کارهارو باهم انجام بدم
...به قول مامانم ویرم که بگیره دیگه ول کن نیستم....
و بزرگترین مشکل این قضیه اینه که هیچ چیز برای من نقش سرگرمی نداره همه چی تبدیل میشه به یه وظیفه که باید تمومش کنم...از درست کردن پازل گرفته تا هر به اصطلاح سرگرمی دیگه...و این خیلی بده که سرگرمیت بشه خوره روحت .
مثلا یکی می گفت من یه پازل گرفتم برای مواقعی که حوصله ام سر میره خودم رو مشغول کنم ولی من شده شب تا صبح بیدار بمونم باید پازل رو سریع درستش کنم.....
خب قبلا ها که ازدواج نکرده بودم با این مساله مشکلی نداشتم .چون مسءولیتی به دوشم نبود و کلی تایم خالی داشتم ولی الان عجیب برام مشکل ساز شده چون میبینم نمی تونم کل وقتم رو بزارم برای یه چیز و هزار یک کار دیگه هست که باید انجام بدم و ازون طرف اعتیاد تموم کردن به اصطلاح سرگرمی...
دو راه بیشتر ندارم یکی اینکه قید سرگرمی هام رو بزنم که اصلا راه نداره چون کلا ادمی نیستم که بتونم بیکار بشینم
پس می مونه راه دوم که ترک اعتیاد...خیلی سخته ولی تا حدودی ازپسش بر اومدم.
من تا حالا اعتیادی رو نتونستم ترک کنم. تونستم کمش کنم ولی ..
داشتم فکر میکردم دیدم اگر نتونی توی اخلاقت تغییری بدی بهترین راه این خواهد بود که تفریحت رو به حرفه ت تبیدل کنی یا برعکس. این جوری نتیجه خیلی خیلی خوب میشه. چون یه حرفه رو با عشق و جدیت دنبال میکنی و مطمئنا به جاهای خوبی هم میرسی
می دونم نمی دونی چطوری ولی لطفا از زندگیت لذت ببر
راهش این است که اینقدر درگیر نتیجه نباشی فقط از مسیر لذت ببر
همین جوری
نمیدونم دل توام برای من تنگ شده یا نه؟!
دلت با گریه هام هماهنگ شده یا نه؟!
نمیدونم که اشکهامو میبینی بابا؟
ولی با این همه بازم آرومی یا نه؟!
نمیدونم که هق هق های شبانه روزم
همه اش رسید به گوشت بابا یا نه؟!
نمیدونم که این همه ظلم و جفا رو
به پاره ی تنت خوب دیدی یا نه؟!
نمیدونم دلت برای من،حالا تنگ شده یانه